فاصله خدا با ما
فاصله خدا با ما
فاصله خدا با ما
وقتی بچه به خانه می آید مادر را صدا می زند. مادر جواب می دهد: چی شده عزیزم!
کسی تو را زده است؟
می گوید نه.
آب می خواهی؟ می گوید: نه.
گرسنه هستی؟
باز می گوید: نه. پس چه می خواستی؟
جواب می دهد: می خواستم ببینم تو هستی یا نه.
چرا بچه از حضور مادر در خانه احساس آرامش می کند؟
او چه ویژگی در مادر سراغ دارد که حضور مادر برایش دلگرم کننده و آرام بخش می شود؟
می داند که مادر هم مهربان است و هم دارای قدرتی است که می تواند خطر را از او دور کند. لذا بالاترین لذت و آرامش بچه این است که در آغوش مادر قرار بگیرد.
بچه از وجود مادری که او را مهربان و قدرتمند می داند، لذت می برد؛ اما چرا ما که همیشه در آغوش خدایی که مهربانترین است، قرار داریم، احساس لذت و آرامش نمی کنیم؟
چرا بچه در کنار مادر احساس تنهایی نمی کند ولی ما در دریای مهربانی خدا احساس تنهایی می کنیم؟
چرا بچه بدون مادر احساس غربت و تنهایی می کند و خود را نیازمند می داند ولی ما خود را نیازمند خدا نمی دانیم؟
آیا مهربانی خدا را باور نکرده ایم یا اینکه او را از خودمان دور می دانیم؟
این معنی را نمی توان بیان کرد؛ بلکه باید حس کرد؛ یاد و شناخت خدا یعنی اینکه باور کنیم خالق همه ی مهربانی ها نه تنها در کنار ماست بلکه ما در آغوش او و در میان دریای محبت و مهربانی او هستیم.
✔️ قطعا اگر به این درک برسیم، بالاترین لذت را احساس می کنیم. سعدی در گلستان می گوید:
❤️دوست نزدیکتر از من به من است
❤️وین عجب تر که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم
چنان به ما نزدیک است که قبل از اینکه مطلبی به ذهن ما بیاید، او می داند.
وقتی صدایش می زنیم، قبل از اینکه صدای خود را بشنویم او می شنود و قبل از اینکه اراده کنیم، او می داند!
☀️ او چنان به ما نزدیک است که از رگ گردن به ما نزدیکتر است.
او بین ما و ما فاصله می اندازد؛ یعنی او از ما به ما نزدیکتر است و در همان حال از ما به ما مهربانتر است.
کتاب لذت زندگی و نشاط بندگی تألیف استادعباس علیپور، ص 42،43